نگاهی خیره , چشمی پرهوس , قالبی تهی,
وجودی خاموش , سایه ای پر ملال, لحظه ای پر شتاب,
ره به کجا می برد؟
به ذهن خوابیده ی جوانه ای یا به درازنای آمال وآرزوی تشنه ای
در تیره روشنایی های فریب قدم بر می دارد
راه را بسته است و چشم ها را خواب کرده
و با انسان های گم شده از خویش پیوند دارد.
و در این برهه
رقصیدن شاپرک در میان مرداب یا رسیدن نور در تاریکی محال است.
صدایی باید بیاید صدایی یا آوازی از روشنایی,
از نور
صدایی که طعم تلخ بی خبری را پر از حلاوت و شیرینی فهمیدن کند.
|